شاعرها خیلی زود می میرند.این را نه من که نگاهی به فاصله تاریخ تولد و مرگشان می گوید . شاید ، به دلیل تفاوت نگاهشان به هستی با ماست .
ما انسان ها تا زمانی رنج می کشیم که در درون رنج دست و پا بزنیم . هر کدام از ما صاحب تعلق خاطری است که از نگاه او تا به اعماق قلبش امتداد دارد . آن چه که قلب هایمان را به آن آویخته ایم رنجی است تلخ یا شیرین که هستی مان را می سازد. یکی دغدغه نان شب دارد . کسی تشویش آرامش فردا . دیگری آزرده از روزمرگی . و بسی گرفتار خال لبی ... .
شاعرها خیلی زود می روند.این را نه من که تمام آیه هایی که آن ها برایمان نوشته اند می گوید . شاید ، به دلیل تفاوت دل کندنشان از زندگی با من و توست .
ما آدم ها تا وقتی حال مان خوب است که فکر نکنیم و نبینیم. هر چه می خواهیم در کف مان باشد و بس . فرقی هم نمی کند آن چه در دست هایمان می فشریم چیست. نقابی کذاب باشد . غروری کاغذی . قلبی شکسته . و بسیارآه سرد ... .
شاعرها خیلی مرد اند . شاعرها دروغ نمی گویند . شاعرها مردد نمی شوند. شاعرها همیشه ترا دوست خواهند داشت. همیشه . حتی اگر چشم هایت را به روی تمام حرف هایت بسته باشی . من اما ، چشم هایم همیشه باز است . من خواب ترا با «همین ها» دیده ام . همین چشم هایی که هرچه بیشترمی شویمشان دنیا را آلوده تر می بینم .می بینم که باید رفت . می روم که باید خواند :
تو کجایی سهراب؟ تا ببینی من هم ...قایقی خواهم ساخت .خواهم انداخت به آب . دور خواهم شد ازاین خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق ، قهرمانان را بیدار کند ...هم چنان خواهم راند .هم چنان خواهم خواند... پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است . شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند . پشت دریاها شهری است ! قایقی باید ساخت ... .
نظرات شما عزیزان: